ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

متنی از فرزانه یوسفی

                                          

                                             مهرورزی با نصف جهان

به مناسبت روز اصفهان، دوست و هم اندیش گرامی سرکار خانم فرزانه یوسفی از دانشجویان فعال و توانمند دانشگاه اصفهان متن ادبی زیبایی را برای انتشار در ایران نامه فرستاده اند . این متن که دردلی مهروزانه است با شهر اصفهان، چنین آغاز می شود: شهر زیبایم با کس جز تو نمی خواهم سخن بگویم، چرا که کسی همراه آشفتگی دلم در گذر این ثانیه های سنگی نمی بایم، کسان را می بینم که می گذرند از تو هیچ نمی گویند، که مهر تمدن بر روح بلندشان زده اند، کسان را دیده ام که تو را نگریسته اند و خرسند گشته اند از حضورشان در بهشتی چون تو و حال می گذرند با دقیقه های مدرن و نمی گریند مرگ تدریجی ات را!

شهر زیبایم! جهان نما! می خواهم...

با تو از خودت بگویم و با تو از کف به عرش رسیدن را بگویم، شهر زیبای خدا که هر که گذری کند بر نام ورجاوندت خود را در اوج یابد؛ هنگامه ای که پای برهنه بر خاک گذارد و دل جاودانه به آسمان روانه...

نگاره ای که سطر، سطر یادگارهایت نقش ماندگاری، بر صفحه ی تاریخ زند...

آنزمان که ترانه ی ترنم از یگانه گنبد به معراج رفته ات بشنوم، به خود می نگرم که آیا آن شیخ گرانقدر خود می دانست آنهنگام که با دستان زحمتش رنگ معراج به رخ گنبدش می کشد چه یادگار ماندگاری خلق خواهد کرد که امروز امروزیان بخواهند گستره ای بسازند و ارزشش بکاهند...

آنهنگام که گستره ای زنده و همه نیلگون بینم و در خروشش که بنگرم، شفافیت زمان را یابم... هنگامه ای که سی و سه نگین بر گستره ی آب می درخشد و کیمیا ارزانی میدارد به راهگذران، از تکاپوی دوران گوید و از نظاره ی هماوردی آب و نور..

هنگامه ای که دل روانه ی سنگفرش زمان کنم، در بند بند خاکش خاطره ی دورانی پر سامان بینم، این خاک آتش بر دل می زند با تکه تکه ی تاریخی که در خود دفن کرده است،

قدم گذارم بر سنگفرش چهار باغ، تاریخ خود رخساره می نماید:

از نعل اسبان میگوید

و از چرخ گاری و

اکنون از پیکره ای آهنی که راه می برد از تاریخ با تپش سنگی اش و نبض مرگ می زند بر اصالت این تاریخ...

آری ...

رنگ زر می زنند بر این مس و نداند که طلا بر خاک می سپارند!!

نگارم ؟!!

کجا بهشتی اینگونه دیده ام که حکایت ادوار زمان کند برایم و پیشگویی آرامش و عشق ...

پیچک نیلوفرانه اش بر فیروزه ی دلم، دست گره کند و بی تاب اقلیم همیشه ماندگارت سازدم...

باز در تو مینگرم، برگه برگه ی خاطرات تاریخ را؛ و در خود خجلت و شرم را که حجاب می کشد روی دیدگانم...

فرزانه یوسفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد