یادداشتی درباره چهارشنبه سوری


چهارشنبه سوزی در چهارشنبه سوری!

مرتضی واحدیان ( کارشناس ارشد علوم اجتماعی):  بخشی از کمیت و کیفیت هستی هویت امروز هر ملتی را دیروزی که در آن بوده است تشکیل می دهد. گاه ملتی توشه اش پر از خوشه است و گاه توشه اش تهی است. گاه ملتی سنت هایش به دارازای تاریخ قدمت دارد و گاه باید سنت بسازد و مشغول به فرهنگ سازی شود. حالا ما از کدام دسته هستیم و بوده ایم؟ آیا هر چه داشته‌ایم در فرهنگ و هنر، پوچ بوده است و پوک؟ آیا درست است که اصلا در این جهانی که صحبت از مدرن شدن و درگذشت، سرگذشت گذشته است و صحبت از زوال مرجعیت‌های سنتی، ارزشی، آدابی، هنجاری است، ما بازگشت کنیم به خویشتن؟جهان وطن و یونیورسال بودن در فرهنگ حَُسن است یا تفکر (هنر نزد ایرانیان است و بس)؟

این طریق سوال نشان می دهد، نوعی جبهه گیری و مرزبندی در مواجهه با رسم ها و رسوم ها در جامعه وجود دارد، که می توان آن را با برچسب شکاف ارزشی و گسست نسلی مصادره به مطلوب کرد، اما این همه جواب نیست.

آلزایمر تاریخی و فرهنگی را تجربه می کنیم که در جامعه مان هر روز بیشتر از پیشتر می شود و ارزش ها را ضد ارزش می کند و فرهنگ خودی را غیرخودی می کند، ما را با دیگری یگانه می کند و با خود بیگانه، بر خزانه مان خاک می ریزد و این گونه می شود آیینه غبار گرفته تاریخ مان، که هر کس صورت خود در پیش آن می برد، سیرت خویش نمی بیند و بر انگاره های ذهنی اش، زنگارهای عینیِ، نبود آگاهی تاریخی می نشیند.


آبشخور این الزایمر، شیوه سیر ما در مسیر فرهنگ بوده که دو صورت متناقض و متضاد را پیش گرفته ایم، از یک سو خودمان را ختم کلام فرهنگ دانسته ایم  و هنر را در تملک خود مفروض گرفته ایم و دیگران را مقلد و مقید خواسته ایم، از سوی دیگر تا دیگری آمده، مشتری دست به نقد خوبی بوده ایم، درهم میوه فرهنگ اش را خریده ایم، صم و بکم شده ایم و اگر زبانی باز کرده ایم به تمجید و تکریم بوده است، و حال طوری شده که در نزد وضع کنندگان هنجاری، انگار نه انگار که جشن ها و آدابی داریم که پشت آن فلسفه ژرفی نفته است و در نزد بخشی از عمل کنندگان به آداب و سنن، رجوع به گذشته ناسیونالیسم است و ناسیونالیسم در این قرن ارتباطات و اطلاعات و یونیورسال، بی فرهنگی است، ارتجاع است، ماندن بر سر بدعت است.

نه آن روش و بینش درست بود، نه این درست است، باید بدانیم که پایایی و پویایی امروز یک ملت بخشیش نشات از نشانه های گذشته می گیرد، البته گاه زمان هایی است که سنت ها در انتقال سینه به سینه و نسل به نسل در طول اعصار شبیه اوهام می شوند، اما نیازمند تلخیص و تشریحی دوباره اند.

نوبت به چهارشنبه سوری و جشن های این چنینی که می رسد، می بینیم کمترین برنامه فرهنگی را برای ملت خود داریم و در این بی برنامگی، این جشن با آن همه مضامین فرهنگی اش، تبدیل شده به روزی که خط تولید صداهای نابهنجار بالا می رود و رعایت این رسم، بیش از آنکه سنت ما را زنده نگه دارد، صنعت چین را پاس می‌دارد.

خوب است بدانیم، چهارشنبه سوری در فرهنگ مان، روز دور ریختن همه زشتی ها و پلشتی هاست. یکی از جشن های اتش است که از روزگاران کهن بین آریایی ها معمول بوده و سنن ان بنابر مقتضیات زمان و مکان دارای گونه های اجرایی متفاوتی است

.آتش که ان را (آذر یا آتر) نیز می‌گفته اند در آیین مزدیسنایی و آریایی ها ارزش فراوانی داشته و نشان از فروزانی زندگی، دوری از خموشی و خمودی دارد و مایه خرمی جان و خرامانی روح بوده، شراره شعله های آتش شور زندگی بوده است.

مادام بلاوتسکی معتقد است اتش در فلسفه بشری، نشان از فروغ تابنده اسمان بوده است که تداعی کننده هستی است. در فرهنگ ایرانی 9 نوع اتش وجود داشته که هم از جهت اسم و از جهت رسم متفاوتند، این نام ها عبارتند از ( آذر گشسب، آذر خرداد، آتش آذربرین، برزه سوانک، وهوفربان، اورزوست ، وزیست، سپنشت، ئریوسنگ).

 آتش فروختن در این روز، فلسفه ای دارد و آن ارزش آتش در هستی بخشیدن و دور نمودن پلیدی ها و پلشتی هاست و از سوی دیگر بر می گردد به حوادث تاریخی در گذشته، که فردوسی،شاعر رزمی سرا به آن اشاره کرده است و هم چنین به جهت اهمیت فروهر، که بعد معنوی انسان در فرهنگ قدیم پنداشته می شده است، آتش را مایه فرود فروهر به تن ادمی بوده دانسته اند، به این معنی که جسم و روح به هم پیوند می خورده اند.

در این روز سمبل هایی همچون (اسفند دود کردن، فال گرفتن، بوته افکنی، بخت گشایی، قاشق زنی) را به جا می‌آورده اند که هر یک از این نمادها،نشان از رفع مشکلات و آسایش در این روز داشته اند.

حال جای فکر دارد که چرا روزی که مایه سرور باید باشد، مایه سوختن عده ای می شود! جشن های نوروز، مهرگان،تیرگان، سده، چهارشنبه سوری) تنها جشن نیستند که فصل ها بگذرد و تقویم زمان ما را دوباره به انها برساند، اینها خلاصه ای از خرد بزرگ یک ملت اند، با هزار راز تو در تو که هزار حرف دارند و ما ناگفته ایم و نخوانده ایم و ندیده، به راحتی از کنار شان همچون عابران در پیاده رو به سادگی گذشته ایم  و امروز، می بینیم انقدر به اغما رفته ایم که نمی دانیم پطروس کتاب ابتدایی اصلا وجود نداشته، اما چنان ان را ساخته اند و اسطوره سازی کرده اند که در کتاب مان رسوب کرده، در هلند برای پطروس بی هویت، هویت سازی می کنند و مجسمه می‌سازند و هیچ نمی دانیم، نام اصلی آن هانس بوده که مری میپ داچ، نویسنده آمریکایی آن را نوشته، و بعد ما به عنوان اسطوره فداکاری در کتاب کلاس چهارم ابتدایی (پطروس) خوانده ایم.

از وقتی این چنین رسم هامان را به تاراج خزان گذاشته ایم، هر دم مجبور شده ایم، بگوییم (غمی آید از نو به مبارکبادم) و نابهنجاری ها همچون آتشفشان، فوران می کند...نابهنجاری ها زمانی رفع می شود، که یک شبه قانون برای رفع ان نگذاریم و فقط در یک شب، تصاویر ادم های سوخته را نشان دهیم و بعد انتظار داشته باشیم که جامعه مان (گل و بلبل)شود.

گندم یک ساله بار می نشیند، اما ساخت فرهنگ و انسان، گیاهی نیست که شب اگر مراقبت شد ، فردا ثمره اش را بچینیم، ما اینجا می نشینیم تاریخ مان را قیچی می کنیم و بعد در یک کیسه می ریزیم و قطعه های بریده را کنار هم می‌نشانیم و می‌نامیم تاریخ!