روز فردوسی گرامی باد!


درود فردوسی

سروده بانو هما ارژنگی

بزرگا، سرم سوده بر خاک تو / بر آن خوان گسترده‌ی پاک تو
تو دادار دانا و بخشنده‌ای / به هر راز پنهان تو داننده‌ای
تویی آن که جان و روان آفرید  /زمین و  بلند آسمان آفرید
تن ناتوان را توان آفرید  /سخن گفتن اندر زبان آفرید
کنونم سخن باشد از مهتری/   که تاج سخن را بود گوهری
یکی گوهر شاهوار ثمین  /که باشد بر او تا ابد آفرین
حکیم خردمند روشن‌روان  /همان پیر دهقان پاکیزه جان
که تخم سخن را پراکنده کرد / زبان دری  را ز نو زنده کرد


خداوند بخشنده‌ی چاره ساز  /حکیم خطاپوش، دانای راز
سر بسته گنج سخن برگشاد بدان دانشی‌مرد داننده داد
که گنجور باید که دانا بود / به گنجوری خود توانا بود
هشیوار فردوسی پاک‌جان/   پژوهنده‌ی نامه‌ی باستان
همان دانشی مرد فرخ نژاد  /بنای سخن را ز نو  بر نهاد
چو بر رخش اندیشه‌ها تاختی /درفش سخن را بر افراختی
نبشتی چو شهنامه‌ی شاهوار / همان خسروان نامه‌ی استوار
یکی گنج پر رنج آمد پدید /که دیگر چنو در جهان کس ندید
بیاراست آن نامه‌ی ایزدی / بدین نغز گفتاره‌ی سرمدی
«به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد»
 
پس آن‌گه چنین گفت آن مرد راد «که رحمت بر آن تربت پاک باد»
«من این نامه فرخ گرفتم به فال / بسی رنج بردم به بسیار سال»
زنان را به آزادگی چون بدید / کتایون و تهمینه، گرد آفرید
فرنگیس و رودابه‌ی خوب‌چهر / دلیر و  به آزرم بر کیش مهر
و یا گردیه بانوی نامدار / خرد پیشه در کار و در کارزار
به گفتار شیرین سخن ساز کرد /  به ساز سخن قصه آغاز کرد
«زنانشان چون این‌اند ایرانیان / چگونه‌اند مردان و جنگاوران؟»
ز مردان گردنکش بی همال / ز شمشیر و از گرز و کو پال و یال
ز تخت و ز تاج و ز گاه و کلاه  ز رزم و ز بزم و بزرگی و جاه
هم از آفریدون فرخنده جان / ز دشمن شکن کاوه‌ی قهرمان
از آن بر شده پرچم کاویان  /که بودی خود از چرم آهنگران
ز هوشنگ و جمشید و کاووس کی / ز بهرام و شاپور فرخنده پی
همه پهلوانان و نام آوران / بپاکرده کاخی بلند آستان
«پی افکندم از نظم کاخی بلند /  که از باد و باران نیابد گزند»
هم او آفرید از یل سیستان / بزرگی چنان رستم داستان
به چالش، هماورد شیر ژیان / گشاینده‌ی جادوی هفت‌خوان
که اهریمن و دیو  و هم اژدها / ز چنگال رستم نگشتی رها
«جهان آفرین تا جهان آفرید / سواری چو رستم نیامد پدید»
الا ای حکیم بلند آستان / که بر ما گشودی در باستان
ندانم که گویم سخن گفته‌ای / که از گنج معنی تو دُر سفته ای
تو بر تاق گردون بلند اختری/ مهین بخردی پُر بها گوهری
نمیری تو تا جاودان زنده‌ای / «که تخم  سخن را پراکنده ای»

کنون با هزاران سلام و درود/  بخوانیم بر یاد تو  این سرود
«چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد»