به مناسبت ۴۵ اُمین سال درگذشت فروغ فرخزاد

 

گل و گیاه در اشعار فروغ فرخزاد* 

دکتر بهرام گرامی**

فروغ فرخزاد در 15 دی ماه سال 1313 خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نظامی و سختگیر و مادرش خانه دار و کمابیش سنّتی بود. چهار برادر و دو خواهر داشت و خود فرزند سوّم خانواده بود. با تمام کردن دبستان، به دبیرستان خسروخاور رفت. شانزده ساله و در کلاس نهم بود که با پرویز شاپور، نوۀ خالۀ مادرش که تقریباً  14 سال از او بزرگتر بود و دانشگاه را تمام کرده بود، ازدواج کرد. در 29 خردادماه 1331 که هفده سال و نیم داشت پسرش کامیار را به دنیا آورد و در 17 آبان 1332 که هنوز نوزده ساله نشده بود از شوهرش جدا شد (1،2) و حقّ سرپرستی فرزندش را برای همیشه از دست داد (3). در سال 1335 سفری 14 ماهه به ایتالیا و آلمان کرد تا به قول خودش بهتر بتواند نفس بکشد، فریاد بزند و بخندد. در سال بعد به چند کشور دیگر اروپایی رفت. از شهریور 1337 به فیلم‌سازی روی آورد و زیر نظر ابراهیم گلستان به تولید فیلم های کوتاه پرداخت که برخی از آنها برندۀ جوایزی معتبر گردید. در سال 1341، پسر خردسال یک زوج جذامی در جذامخانۀ تبریز را بفرزندی خواند و به تهران آورد. سه چهار سالی قبل از مرگش با خوردن قُرص دست به خودکُشی زد. سرانجام در بعد از ظهر 24 بهمن 1345، در سی و دو سالگی، هنگام رانندگی، براثر تصادف جان خود را از دست داد و در گورستان ظهیرالدوله، بالاتر از تجریش در جادۀ دربند، به خاک سپرده شد (1،2). "فروغ بضاعتی اندک از شعر کهن و تسلّطی بسیار بر اوزان عروض داشت" (4). اشعار او بیشتر دربارۀ خودش است: یاد کودکی و نوجوانی، تلخی‌های خانواده، و فاش‌گویی در عشق‌ورزی. "حجاب رمز و راز از گِرد خود برگرفت تا از مرد کشف حجاب کند و به او حیاتی نو بخشد" (5). فروغ با شکستن قیدهای همسری و مادری به آزادی دلخواهش رسید و تازه فهمید که این آزادی چقدر پوچ و مبتذل بوده است و برای رهایی از رنج اینگونه زیستن به پاخاست و تولدی دیگر یافت (6). از فروغ پنج مجموعه شعر برجای مانده: اسیر (1331، با تغییرات 1334)، دیوار (1335)، عصیان (1336)، تولّدی دیگر (شامل سروده های 1338 تا 1342) و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، که پس از درگذشت او انتشار یافت. در این نوشتار، به سَبک و روال دیگر کارهای این نگارنده در مورد گل‌ها و گیاهان در اشعار شاعران، ابتدا نام و مشخصات گونۀ گیاهی و ویژگی های مورد توجّه شاعر، و سپس بخشی از شعر، حاوی نام گونۀ گیاهی، آورده شده، در حدّی که معنی مُحَصّلی از آن بخش به دست آید. برخی از واژه‌ها معنی شده و در بعضی موارد شواهدی از شعر قدیم فارسی نیز ارائه گردیده است. در زیر هر شعر، نام مجموعه در سمت راست، نام شعر در وسط، و شمارۀ صفحه در سمت چپ آورده شده است (1). گونه های گیاهی به ترتیب الفبایی آمده اند (7). 


اطلسی - اطلسی گلی ست زینتی از جنس Petunia، در انگلیسی با همین نام، متعلّق به خانوادۀ Solanaceae یا تیرۀ بادنجان که برای گلهای شیپوری، رنگارنگ و خوشبوی آن در تابستان در باغچه کاشته می شود. احتمالاً قدیم ترین ثبت نام این گل این بیت از ناصرالدّین شاه است: اطلسی از جمله گلها خوشتر است / اطلسی چادرنماز دلبر است (لغت نامۀ دهخدا). اطلسی در مصراع دوم جنس چادرنماز است:

کسی می آید ...

کسی از باران، از صدای شُرشُر باران، از میان پِچ و پِچ گل های اطلسی

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، کسی که مثل هیچکس نیست، 461)

[پِچ و پِچ یا نجوا از فضای بسته و نبودن آزادی بیان حکایت می کند و به تراکم گلهای شیپوری اطلسی و سر در هم گذاشتن آنها اشاره دارد. کسی که از میان این گلهای نرم و لطیف و خوشبوی سر برآورَد، طبعاً خوب خواهد بود.]

اقاقیا – اقاقیا یا اقاقی درختی ست نسبتاً بلند با تاج گسترده از جنس Robinia، در انگلیسی locust tree  یا pseudoacacia، متعلّق به خانوادۀ  Papilionaceae یا تیرۀ پروانه آسا که گلهای معطّر آن به صورت خوشه های سفید آویخته از اواسط بهار تا اوایل تابستان ظاهر می شود. در کوچه های محلّۀ فروغ درخت اقاقیا بسیار بود، بیش از هر درختی دیگر، و بی سبب نیست که او از اقاقیا بیش از هر گل و گیاه دیگر و بیش از هر شاعر دیگر نام برده است (8). "اقاقیا شیئی معمولی و گلی همگانی ست که از دنیای فردی او تشخّص و تجلّی دیگری یافته و تبدیل به گل فروغ شده است ... همانگونه که سوسن گل حافظ است و شیئی است که با غزل او جان و جلوه ای دیگر یافته و تبدیل به شیئی زبانی ویژۀ او شده است" (9):

گویی از پنجره ها روح نسیم

دید اندوه من تنها را

ریخت بر گیسوی آشفتۀ من

عطر سوزان اقاقی ها را

(اسیر، صدایی در شب، ۱۶۷)

[روح نسیم = نسیم روحبخش. اقاقیا بوی تندی دارد. گیسوی آشفته کنایه از پریشانی فکر است.]

آن روزها رفتند ...

و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

در ازدحام پُرهیاهوی خیابانهای بی برگشت

(تولدی دیگر، آن روزها، 294)

[خوشی و آرامش را چون عطر اقاقیا می داند و برای آن روزها که بچّه های قدیم کوچه در پای درخت و بالای شاخه ها بازی می کردند احساس دلتنگی می کند. خاطرۀ ایّام خوش گذشته در انبوه مشغلۀ زندگی رنگ باخته است.]

اکنون تو اینجایی

گسترده چون عطر اقاقی ها

در کوچه های صبح

(تولدی دیگر، در آبهای سبز تابستان، 314)

من می اندیشم ...

من به معصومیت بازی ها

و به آن کوچۀ باریک دراز

که پُر از عطر درختان اقاقی بود

(تولدی دیگر، در غروب ابدی، 352)

تو با چراغهایت می آمدی به کوچۀ ما

تو با چراغهایت می آمدی

وقتی که بچّه ها می رفتند

و خوشه های اقاقی می خوابیدند

تو با چراغهایت می آمدی ...

(تولدی دیگر، من از تو می مردم، 413)

زمان گذشت

زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 433)

[اقاقیا خزان پذیر است و شاخه های آن در فصل سرما لُخت و بی برگ.]

چرا نگاه نکردم؟

انگار مادرم گریسته بود آنشب

آنشب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت

آنشب که من عروس خوشه های اقاقی شدم

آنشب که اصفهان پُر از طنین کاشی آبی بود،

و آنکسی که نیمۀ من بود، به درون نطفۀ من بازگشته بود

و من در آینه می دیدمش،

که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود

و ناگهان صدایم کرد

و من عروس خوشه های اقاقی شدم ...

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 430)

[نیمۀ من = فرزند یا جنین من (نیمۀ دیگر از پدر است). در آینه می دیدمش = آینده اش را مجسّم می کردم. شعر در توصیف شب زفاف و آبستن شدن است. خود را ملامت می کند که چرا آن شب متوجۀ نگرانی مادر و آینده نگری او نشده است. خوشه های سفید و معطّر اقاقیا با گل و زیور لباس عروس تناسب دارد. طنین کاشی آبی احتمالاً به صدای اذان سحر از مسجد اشاره دارد.]

انگور – انگور میوۀ تاک یا رَز از جنس Vitis، در انگلیسی Grapes، متعلّق به خانوادۀ Vitaceae است که در شعر قدیم فارسی سرخی آن را به خون تشبیه کرده اند، با بیتی از انوری: هرکه همچون دانۀ انگور با او شد دو دل / ریخته خونش چو خون خوشۀ انگور باد. دودل، به معنی سست و مردّد، به دانۀ انگور ایهام دارد که چون از میان دو نیمه شود دو شکم برآمده را مانَد، و از این روست که انگور را آبستن شراب و شراب را دختر رز دانسته اند (10، گل و گیاه، 99):

من می اندیشم ...

به نوزادی با لبخندی نامحدود

مثل یک دایرۀ پی در پی بر آب

و تنی پُرخون، چون خوشه ای از انگور

(تولدی دیگر، در غروبی ابدی، 353)

[می اندیشد به آیندۀ بهتر برای نسل بعد، با این امید که از تلاطم امروز به فردایی آرام دست یابد. بدن گلگون و پُرخون نوزاد به خوشۀ سرخ و پُرآب انگور تشبیه شده و شاید به خون تازۀ نسل بعد اشاره دارد.]

باقلا - باقلا گیاهى ست یکساله با ساقۀ علفى قائم از جنس Vicia متعلّق به خانواده Leguminoseae یا تیرۀ بقولات که گُل آن برنگ سفید با لکه های نامنظم کبود است. اختلاط و درهمی دو رنگ سفید و تیره را اصطلاحاً "گل باقلی" می نامند و این صفتی ست برای چشم اَحوَل یا لوچ که در آن سیاهی و سپیدی تقارن طبیعی ندارد، با بیتی از ابوالفرج رونی شاعر قرن پنجم قمری: باقلی ها شکوفه آورده / راست چون چشم اَعوَر و اَحوَل (اَعوَر = مردِ یک چشم)، و بیتی از سلمان ساوجی: نرگس شوخ و گل باقلی امروز به باغ / چون دو چشمند یکی اشهل و دیگر احول (اَشهل و شهلا، بر وزن اَحمر و حَمرا، به معنی کبود برای موصوف مذکّر و مؤنث). برخی کسان با خوردن یا حتی بوییدن باقلای خام دچار بیماری کم خونی یا فاویسم می شوند (گل و گیاه، 456):

چه فراموشی سنگینی

سیبی از شاخه فرومی افتد

دانه های زرد تخم کتان

زیر منقار قناری های عاشق من می شکنند

گل باقالا، اعصابِ کبودش را در سُکرِ نسیم

می سپارد به رها گشتن از دلهرۀ گنگ دگرگونی

و در اینجا، در من، در سر من

(تولدی دیگر، در غروبی ابدی، 351)

[افتادن سیب، احتمالاً در اشاره به سیب نیوتن، هشدار و توجّه می دهد. تخم کتان یا برزک خوراک پرندگان است (گل و گیاه، 78). اعصابِ کبود، سُکرِ نسیم، و دگرگونی همه با ویژگی های برشمرده برای باقلا تناسب دارند.]

بنفشه - بنفشه گلی ست زینتی از جنسViola ، در انگلیسی pansy یا violet، متعلق به خانوادۀ Violaceae  یا تیرۀ بنفشه که در آغاز بهار در باغچه کاشته می شود. در شعر قدیم فارسی، بنفشه مشبّهُ به گیسو و زلف بوده (گل و گیاه، 41)، ولی در شعر زیر چنین تشبیه یا اشاره ای دیده نمی شود. امّا باد گیسو را شانه زدن مضمون آشنایی ست، با دو شاهد از سعدی: "باد گیسوی درختان چمن شانه کند" و شهریار: "شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار."

آیا دوباره گیسوانم را

در باد شانه خواهم زد؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 431)

[شانه زدن گیسوان در باد ظاهراً کاری بیهوده است. شاید حامل این معنی باشد که آیا می توان، با وجود وضع نامساعد، به افکار و احوالش نظم و ترتیبی ببخشد. از سوی دیگر، بنفشه کاشتن غالباً کنایه از فرارسیدن بهار است و بهار نشانۀ آغازی دیگر: آیا بهار را دوباره خواهم دید؟]

بید - بید درختی ست از جنس Salix، در انگلیسی willow، متعلّق به خانوادۀ Salicaceae یا تیرۀ بید که جای آن بیشتر در کنار نهر و جویبار است (گل و گیاه، 52)، همچنانکه نام جنس آن، مرکب از دو کلمۀ sal و lix در زبان Celtic، نیز به معنی "نزدیک آب" است:

سلام اِی شب معصوم!

سلام اِی شبی که چشم های گرگ های بیابان را

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی

و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را می بویند

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 429)

[همچون شب تاریک که در آن گرگ ها دیده نمی شوند و بیدها خطر تبرها را نمی بینند و باور ندارند که کارد دستۀ خودش را ببُرد، (همچنانکه در ادامۀ شعر آمده) در این جهان نیز مَردمانی مار صفت زهر دشمنی را در زیر خط و خال خوش پنهان می دارند!]

شاخ و برگ بید به نسیمی یا بادی ملایم می‏لرزد، تا آنجا که "چون بید یا برگ بید لرزیدن" مَثَل رایج شده است (گل و گیاه، 56)، از این روست که حتی سایۀ آن در زیر نور ماه ناآرام و ترسناک می نماید:

آسمان همچو صفحۀ دل من

روشن از جلوه های مهتاب است

.........................................

خیره بر سایه های وحشی بید

می خزم در سکوت بستر خویش

(دیوار، سپیدۀ عشق، ۱۹۶)

بید درختی ست سایه گستر که تاج آن شامل ترکه های باریک و بلند با برگ بسیار است و این شاخ و برگ ظریف و نازک و آویخته را به زلف و گیسوی پریشان تشبیه کرده اند، با بیتی از سیدای نَسَفی شاعر تاجیک (درگذشتۀ 1709 میلادی): نشسته بید مجنون بر لب جو / پریشان کرده چون دیوانگان مو (گل و گیاه، 58):

باد توی بادگیرا نفس نفس می زد

زلفای بیدو می کشید

(تولدی دیگر، به علی گفت مادرش روزی ...، 390)

[شاخ و برگ بید در باد چنان است که کسی گیسوی دیگری را می کِشد.]

شانه های تو

چون حصارهای قلعه ای عظیم

رقص رشته های گیسوان من بر آن

همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم

(عصیان، سرود زیبایی)

[اتکا به تو، پناه به تو، و با تو بودن به من قوّت قلب می بخشد.]

پونه – پونه یا پودنه (یا سیسنبر) نوعی سبزی از جنسMentha  یا جنس نعناع، در انگلیسی نوعی mint، متعلق به خانوادۀ Labiatae یا تیرۀ نعناع است که بوی تندی دارد (گل و گیاه، 480):

بادی از آن دورها وزید و شتابان

دامنی از گُل بروی گیسوی من ریخت

عطر دلاویز و تند پونۀ وحشی

از نَفَس باد در مشام من آویخت

(دیوار، آبتنی، ۱۹۵)

[آبتنی در چشمه را توصیف می کند. نَفَس باد = وزش باد (نَفَس باد صبا مُشک فشان خواهد شد ... حافظ )]

پیچک - پیچک دیواری یا موچسب گیاهی ست زینتی و پایا از جنس Ampelopsis، در انگلیسی با نام های مختلف، متعلّق به خانوادۀ Vitaceae یا تیرۀ انگور که پای دیوار کاشته می شود، به سرعت رشد می کند، توسط چنگک مخصوص به دیوار می چسبد، و تدریجاً سطح دیوارها و مرز و درز بین دیوارها و خانه ها را می پوشاند. برگ آن شبیه برگ مو، برنگ سبز تیره، و گاهی رگه دار و موّاج است:

روی دیوار باز پیچک پیر

موج می زد چو چشمه ای لرزان

بر تن برگهای انبوهش

سبزی پیری و غبار زمان

(عصیان، بازگشت، 269)

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمان های پُر از پولک

آن شاخساران پُر از گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر

آن بام های بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

آن روزها رفتند

(تولدی دیگر، آن روزها، 289)

[بر روزهای خوب گذشته سخت تأسّف می خورد: از سرشاری شاخه های گیلاس، بادبادک های گیرکرده به پشت بام، و عطر اقاقی ها دیگر خبری نیست.]

من به یک خانه می اندیشم

با نفس های پیچک هایش، رخوتناک

(تولدی دیگر، در غروبی ابدی، 353)

این نوع پیچک به دور تنۀ درخت یا تکیه گاهی دیگر نیز می پیچد و بالا می رود و برخی آن را همان عَشَقه می دانند:

پیچید همچو شاخۀ پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

(اسیر، حسرت)

[در باغ زرد ماه = در نور ماهتاب.]

زنبق – زنبق گلی ست نسبتاً درشت از جنس Iris، در انگلیسی با همین نام، متعلّق به خانوادۀ Iridaceae یا تیرۀ زنبق که بیشتر برنگ سفید دیده می شود، با بیتی از سلمان ساوجی: خوش آیدم گل زنبق که پنجۀ سیمین / پُر از قراضۀ زرّ عیار بگشاید. قراضۀ زر = خُردۀ طلا، کنایه از پرچمهای بزرگ زرد میان گل (گل و گیاه، 476). در شعر زیر نیز، به تناسب شبنم و در تقابل با خط سیاه، زنبقِ سفید مراد است:

جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم

در فغان لذّتی که پاکتر

از سکوت سادۀ غمیست

آشیانه جستجو نمی کنم

در تنی که شبنمی ست

روی زنبق تنم

بر جدار کلبه ام که زندگی ست

با خط سیاه عشق

یادگارها کشیده اند

مردمان رهگذر ...

(تولدی دیگر، روی خاک، 303)

[در پِی رهگذرانی عشق باز که وجود هوس بازشان جز "شبنمی بر تن" و یادگاری سیاه در خاطر چیزی باقی نگذاشته، دیگر در جستجوی کسی و مأوایی نیستم.]

سپند – سپند یا اِسپند یا اسفند تخم گیاهی خودروست از جنس Peganum، در انگلیسی wildrue، متعلّق به خانوادۀ Zygophyllaceae یا تیرۀ خارخسک‏ها که برای دفع چشم زخم در آتش می‏ریزند و به اصطلاح دود می‏کنند، با بیتی از کلیم کاشانی: فلک در بر او نباشد بلند / چو با رفعت ابر دود سپند. دود کردن اسفند با سروصدا همراه است که آن را نالۀ سپند گفته اند، با بیتی از بیدل دهلوی: چون نالۀ سپند بهر جا گذشته ایم / نقش قدم ز گرمی رفتار گشته داغ (گل و گیاه، 159):

گویی فرشتگان خدا در کنار ما

با دستهای کوچکشان چنگ می زدند

در عطر عود و نالۀ اسپند و ابر دود

محراب را ز پاکی خود رنگ می زدند

(عصیان، بلور رؤیا، 259)

سپیدار - سپیدار درختی ست غیر مثمر، شبیه تبریزی با قامت راست و بلند، از جنسPopulus ، در انگلیسی aspen، متعلق به خانوادۀ Silicaceae یا تیرۀ بید که جای آن بیشتر در کنار جویبار است و برگهای قلبی شکل آن با روی سبز و پشت سپید، به دلیل داشتن دمبرگ با مقطع گوشه دار (نه گِرد)، با مختصر نسیمی به لرزه درمی آید. از مولوی ست که: ای سپیدار این بلندی جُستنت رسوایی است / چون نه گل داری نه میوه، گفت خامُش هان و هان (گل و گیاه، 242):

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر می کردند

(تولدی دیگر، به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد، 410)

[همسان و همدرد با سپیدار: سر برآورده به آفتاب و آسمان، با درونی سیراب و دلی بی نیاز، و سری با آرزوهای دور و دراز همچون ابرِ آبستن. جویبار، طویل، و رشد دردناک در فصل خشک همه با سپیدار تناسب دارند.]

سیب – سیب را میوۀ بهشتی گفته اند (گل و گیاه، 209):

همه می دانند

که من و تو از آن روزنۀ سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخۀ بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

همه می ترسند

همه می ترسند، اما من و تو

به چراغ و آب و آینه پیوستیم

و نترسیدیم

(تولدی دیگر، فتح باغ، 383)

[باغ کنایه از بهشت برین است و سیب در اشاره به میوۀ ممنوعه. شاعر افسانۀ آفرینش را رنگی دگر می بخشد. حوّا را در اینجا هوای وسوسۀ آدم در سر نیست. هر دو باهم برای رسیدن به سیب وصل، با خودآگاهی و بی واهمه، باغ را به روی خود می گشایند و وصلتی چنین را در نور و روشنایی بر جریدۀ عالم به ثبت می رسانند.]

و اکنون دیگر چگونه یک نفر ...

سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد کرد؟

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 426)

[به نظر می رسد زیر پا لگدکردن سیب به زیر پا گذاشتن عهد و پیمان گذشته اشاره داشته باشد.]

شبدر – شبدر گیاهی ست علوفه ای از جنس Trifolium، در انگلیسی clover، متعلق به خانوادۀ Papilionaceae یا تیرۀ پروانه آسا که نام جنس آن به معنی سه برگچه ای ست، و مشاهدۀ نوع نادر چهار برگچه ای آن یا شبدر چهار پَر به فال نیک گرفته می شود. در بیتی منسوب به قاآنی نیز شبدر برای بوی خوش آن آمده است: نسیم شبدر و شب بو پس از ترشّح ابر / نشاط سِیر و تفرّج پس از خمار شکن:

همیشه خواب ها

از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند

من شبدر چهارپری را می بویم

که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست

آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، پنجره، 447)

[شاعر جوانی خود را بی ثمر و از دست شده می بیند، ولی دل به آیندۀ روشن و امیدبخش می بندد.]

شقایق – شقایق گلی ست از جنس Papaver، در انگلیسی poppy flower، متعلّق به خانوادۀ Papaveraceae یا تیرۀ خشخاش که مجموع گلبرگ‏های بزرگ و سرخ رنگ آن را به جام بادۀ خون رنگ و لکه های سیاه در قعر جام را به داغ دل و سیاهی چشم پُرخون تشبیه کرده‏اند (گل و گیاه، 224)، با بیتی از خواجوی کرمانی: اِی بسا برگ شقایق که دمادم در باغ / از سرشک من و خوناب جگر می روید (دمادم = پیوسته. دَم = خون، شاید دمادم به اشک خونین و خون دل ایهام داشته باشد):

دردا که تا بروی تو خندیدم

در رنج من نشستی و کوشیدی

اشکم چو رنگ خون شقایق شد

آنرا بجام کردی و نوشیدی

(دیوار، قربانی، ۱۸۹)

سخن از گیسوی خوشبخت منست

با شقایق های سوختۀ بوسۀ تو

(تولدی دیگر، فتح باغ، 384)

[شقایقِ سوخته به شقایق داغدار و احتمالاً به بوسه های داغ عاشق دلسوخته اشاره دارد.]

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

من سردم است و می دانم

که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

جز چند قطره خون

چیزی بجا نخواهد ماند.

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 428)

"آغاز فرایند مرگ خویش را می بیند ... و می داند که زنده بودن دیگر نه واقعیّت که وهم است و حتی برای شقایق وحشی نیز سرخ بودن توهّم است و از تمامی آن جز چند قطره خون چیزی بجا نخواهد ماند" (9).

شکوفه – شکوفه قبل از برگ پدید می آید، مانند شکوفۀ سیب و شکوفۀ بادام، و اگر بعد از برگ پدید آید گل نامیده می‏شود، مانند گل به و گل انار (گل و گیاه، 51)، گل ناشکفته را غنچه می نامند. در شعر فروغ، جای شکوفه با غنچه و با گل مکرّر عوض شده است:

در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود

در چشم من شکفته گل آتشین عشق

لغزیده بر شکوفۀ لبهای خامُشم

بس قصّه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق

(دیوار، برگور لیلی، 200)

[شکفتن شب در چشمان لیلی از آنجاست که لیل به معنی شب است و تسمیۀ نام معشوقۀ مجنون بر وجه سیاهی موی او (و به تبع آن، چشمان او) بوده است، همچنانکه نظامی گنجوی در آغاز منظومۀ لیلی و مجنون می گوید: "در هر دلی از هواش مِیلی / گیسوش چو لیل و نام لیلی." مراد از شکوفه در شعر بالا غنچه است که به لب و دهان بسته و خاموش اشاره دارد.]

اینجا شکوفه های گل مریم،

بیقدرتر ز خار بیابانند

(عصیان، شعری برای تو، 249)

[مریم گلی ست سپید و خوشبو که در شعر قدیم فارسی وجود ندارد. در اینجا هم واضح است که مقصود شاعر غنچه ها یا گلهای باز نشدۀ مریم بوده است.]

احساس می کنی که دریغ است

با درد خود اگر بستیزی

می بوئی آن شکوفۀ غم را

تا شعر تازه ای بنویسی

(عصیان، دیر، 257)

[مقصود شاعر باید بوییدن گل یا غنچه باشد، نه شکوفه.]

شمعدانی – شمعدانی گلی ست از جنس Pelargonium، در انگلیسی با همین نام یا geranium، متعلّق به خانوادۀ Geraniaceae که گلهای بزرگ آن، غالباً برنگ سرخ، از اجتماع گلچه های بسیار تشکیل یافته است. گلبرگهای شمعدانی با فشار انگشت رنگ بر جای می گذارد و دختران خُردسال گونه های خود را با آن سرخاب می زنند:

آن روزها رفتند ...

و دختری که گونه هایش را

با برگهای شمعدانی رنگ می زد، آه

اکنون زنی تنهاست

(تولدی دیگر، آن روزها، 294)

شمعدانی به آسانی با قلمه زیاد می شود و نگهداری آن در خانه های ایرانی، در باغچه و گلدان و پُشت پنجره، متداول است:

آیا دوباره ...

شمعدانی ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 431)

یک پنجره ...

و می شود از آنجا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد

یک پنجره برای من کافیست.

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، پنجره، 445)

عود - عود درختی ست تنومند و گرمسیری از جنس Aquilaria، درانگلیسی aloewood یا agarwood، متعلّق به خانوادۀ Thymelaeaceae که بر اثر فعالیت نوعی قارچ، غدّه‏ها یا گره هایی آکنده از صمغی تیره رنگ بر روی شاخه‏های آن تولید می‏شود (گل و گیاه، 243). چوب و صمغ عود را می‏سوزانند تا بوی خوش آن پراکنده شود. کُندر نیز صمغ خوشبوی دیگری ست:

تا چو رؤیا شود این صحنه عشق

کُندر و عود در آتش ریزم

زان سپس همچو یکی کولی مست

نرم و پیچنده ز جا برخیزم

(اسیر، مهمان، ۱۳۱)

[رقص نرم و پیچندۀ کولی با برخاستن دود و عطر کُندر و عود از آتش تناسب دارد.]

ناشناسی درون سینۀ من

پنجه بر چنگ و رود می ساید

همره نغمه های موزونش

گوئیا بوی عود می آید

(دیوار، سپیدۀ عشق، ۱۹۷)

این دل تنگ من و این دود عود

در شبستان، زخمه های چنگ و رود

این فضای خالی و پروازها

این شب خاموش و این آوازها

(تولّدی دیگر، عاشقانه، 334)

کاج – کاج درختی ست از جنس Pinus، در انگلیسی pine tree، متعلّق به خانوادۀ Pinaceae یا تیرۀ کاجیان که چون دیگر سوزنی برگان خزان نمی کند (گل و گیاه، 238):

لبریز گشته کاج کهنسال

از غارغار شوم کلاغان

(عصیان، دیر، 257)

[شاخ و برگِ تیره رنگ و بی طراوت کاج آن را پیر و حزین جلوه می دهد. غالباً عصرها کلاغهای سیاه گروه گروه بر کاجهای کوچه می نشستند.]

برف ... می بارید ...

بر گیسوان کاجهای پیر

(تولدی دیگر، آن روزها، 290)

[شاخ و برگ کاج در زیر برف به موی سپید سر می ماند.]

کوکب – کوکب گلی ست درشت و پُرپَر و در رنگهای گوناگون از جنس Dahlia، در انگلیسی با همین نام، متعلّق به خانوادۀCompositae  یا تیرۀ کاسنی، که در باغچه کاشته می شود:

گوشواری به دو گوشم می آویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم

(تولدی دیگر، تولدی دیگر، 418)

[ایّام کودکی را بیاد می آورد که گیلاس دوقلو را به گوش می آویخته و گلبرگ های ناخنی شکل سرخ و سفید و بنفش کوکب را بر روی ناخن می چسبانده است. در جای دیگر نیز روزهای خوب گذشته را با "آن شاخسارانِ پُر از گیلاس" بیاد می آورد.]

گردو - گردو درختی ست باغی یا خانگی از جنس Juglans، در انگلیسی walnut، متعلّق به خانوادۀ Juglandaceae که بسیار تنومند می شود و سر از باغ و خانه بیرون می کشد (گل و گیاه، 271):

یک پنجره برای من کافیست

یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت

اکنون نهال گردو

آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش

معنی کند

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، پنجره، 446)

[شاعر با نگاه از پنجره ای کوچک در می یابد که نهالِ گردو آنقدر قد کشیده و بالغ و عاقل گردیده که برگهای خُردسال را از حقیقتِ دیوار، دیوارِ مانع، آگاه می نماید. شاعر خود را در مرحله ای از خودآگاهی و بلوغ فکری می بیند که می تواند با زبان رمز و راز پویندگان جوانتر را از موانع راه باخبر سازد.]

گل - در شعر قدیم فارسی، مراد از گل فقط گل سرخ (rose) بوده (گل و گیاه، 282)، ولی در دورۀ معاصر، لفظ گل به اندام زایشی گیاه (در مقابل اندام های رویشی ریشه و ساقه و برگ) اشاره دارد و بخش رنگین و زینتی بسیاری از گونه های گیاهی را شامل می شود. در گذشته، غنچه نیز فقط به گل سرخ ناشکفته گفته می شده، ولی امروزه هر گل ناشکفته را غنچه می نامند. گل به صورت جمع انواع گل را شامل می شود:

پنجره باز و در سایۀ آن

رنگ گلها به زردی کشیده

(اسیر، خانۀ متروک، 139)

[به ظاهر فضایی باز است، ولی نور امیدی بر دلها نمی تابد، هر روز ناامیدی افزون می شود.]

دل من چون دل گلهای بهار

پُر شد از شبنم لرزان یقین

(اسیر، صدائی در شب، 166)

[در دل پاک و حقیقت جویم می گریم، (به قرینۀ گل) دلم خون است.]

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خستۀ مسلول

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، 424)

[باد یکی از عوامل جفت گیری در گیاهان بشمار می رود و حاصل جفت گیری بارور شدن تخمدان یا تشکیل میوه است، نه آنکه "حاصل جفت گیری گل ها، غنچه است" (11). غنچه ارتباطی با جفت گیری ندارد. در شعر بالا، ساقِ لاغرِ کم خون می تواند توصیف گر ساقۀ باریک و بلند گل سرخ باشد که خود نشانی از سرخی ندارد و به بیمار مسلول تشبیه شده است.]

او غنچۀ شکفتۀ مهتاب است

باید که موج نور بیفشاند

(اسیر، شعلۀ رمیده)

[غنچۀ شکفته همان گُل است. گل مهتاب به قُرص ماه یا ماه تمام اشاره دارد. او به کمال حقیقت دست یافته و حال باید در دل دیگران نور معرفت بتاباند.]

چون مراد از گل همیشه گل سرخ است، برگ گل به معنی برگ گلِ‏ سرخ یا گلبرگ گلِ ‏سرخ آمده (گل و گیاه، 299) و از همین روست که رخسار لطیف و شاداب را "مِثل برگ گل" گفته اند. رگ هم معمولاً به رَگِ برگ یا رگبرگ گفته می شود نه گلبرگ، مگر آنکه شاعر خود را گُل ببیند و از عطر و رنگ خود سخن بگوید:

من گُلی بودم

در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون

در شبی تاریک روییدم

تشنه لب بر ساحل کارون

بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لرزید

یا لب سوزندۀ مردی که با چشمان خاموشش

سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخۀ سرسبز

غنچۀ نشکفته ای می چید

................................

عاقبت من بیخبر از ساحل کارون

رخت برچیدم

................................

نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من

محو شد در رنگ هر گلبرگ

رنگ درد من

................................

لیکن ای افسوس

من ندیدم عاقبت در آسمانِ شهر رؤیاها

نور خورشیدی

(دیوار، تشنه، 6-234)

[در بخش های شعر بالا، شاعر با همسرش به اهواز رفته، همسرش حکومت را برای از بین بردن جوانان مخالف سرزنش می کرده، در رؤیای شاعر آسمان تهران رنگی دگر داشته، خانواده را رها کرده، با عطشی برای شعر گفتن و فریاد برآوردن به تهران باز گشته، و نومید می شود که آسمان همه جا همین رنگ است. غنچۀ نشکفته = (در اینجا) جوان ناکام، نشکفته برای غنچه حشو است، مگر برای تأکید.]

گل سرخ

گل سرخ

گل سرخ

او مرا بُرد به باغ گل سرخ

و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد

و سرانجام

روی برگ گل سرخی با من خوابید

اِی کبوترهای مفلوج

اِی درختان بی تجربۀ یائسه، اِی پنجره های کور

زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم اکنون

گل سرخی دارد می روید

گُل سرخی، سرخ

مثل یک پرچم در رستاخیز

آه من آبستن هستم، آبستن، آبستن.

(تولّدی دیگر، گل سرخ)

[شاید شاعر در تخیّل خویش به محبوب خود و کامیابی و باروری از او میندیشد و مغرور از آنکه هنوز پروازی چنین را در سر و ثمری چنان را در بر می تواند داشت.]

"گُل خورشید" اضافۀ تشبیهی ست که در شعر قدیم فارسی بسیار آمده است، با بیتی از عطّار: گل خورشید چون از چرخ بشکفت / به جاروبِ شعاع اختر فرورُفت [وقتی خورشید طلوع کرد، پرتو آن ستارگان را ناپدید نمود.] و بیتی از صائب: گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم / گُل خورشید خود را در گریبان تو اندازد:

گیاهی سبز می رویید در مرداب رؤیاهای شیرینم

ز دشت آسمان گویی غبار نور برمی خاست

گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم

نسیم گرم دستی، حلقه ای را نرم می لغزاند

در انگشت سیمینم

(عصیان، رهگذر، 275)

[در رؤیای عروس شدن است و در رؤیا، گیاهِ امید حتی در مرداب ناامیدی هم می روید. در آسمانِ پُرنور، خورشیدِ عالمتاب گُلِ سر عروس می شود و نسیمِ گرم دست که پیام آورِ مِهر است حلقۀ پیوند به دستش می کند.]

شبنمی که بر روی گُل نشسته دَمی بیش نمی پاید و با طلوع خورشید برمی خیزد و ناپدید می شود، با بیتی از صائب: تا از نظارۀ گُل خورشید برخوری / در باغ دهر شبنم شب زنده دار باش. گویی شبنم پاک و معصوم را رهایی از دام خورشید نیست:

چرا؟ ... او شبنم پاکیزه ای بود

که در دام گل خورشید افتاد

سحرگاهی چو خورشیدش برآمد

به کام تشنه اش لغزید و جان داد

(اسیر، افسانۀ تلخ، ۸۵)

گل قاصد – گل قاصد یا قاصدک گیاهی ست از جنس Taraxacum، در انگلیسی dandelion، متعلّق به خانوادۀ Compositae یا تیرۀ کاسنی که دارای گلهای کُروی، با گلچه های زرد رنگ، در انتهای دُمگل های بلند می باشد. این گلها پس از تغییر رنگ و ماهیّت در طول تابستان به صورت توپی بسیار سبک برنگ سفید یا خاکستری از بوته جدا می شوند و به هوا و دوردست می روند. گلچه ها با مختصر تماس و برخوردی از هم می پاشند و غبارگونه بر زمین می نشینند:

آنروزها رفتند ...

در ظهرهای گرم دودآلود

ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم

ما با زبان سادۀ گل های قاصد آشنا بودیم

(تولدی دیگر، آن روزها، 294)

و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند

او مرا تکرار خواهد کرد

(تولدی دیگر، در خیابان های سرد شب)

[بر دریاچه های باد راندن = ترکیبی بدیع و زیبا.]

گندم – گندم از جنس Triticum، در انگلیسی wheat، متعلّق به خانوادۀ Gramineae یا تیرۀ غلّات مهمترین محصول گیاهی و قوت و غذای اصلی بسیاری از مردمان است. در فرهنگ ایرانی و اسلامی، گندم مظهر نعمت الهی ست و انبار غلّه و کشتزار گندم نشان سرشاری این نعمت (گل و گیاه، 319):

ای ز گندمزارها سرشارتر

اِی ز زرّین شاخه ها پُربارتر

(تولدی دیگر، عاشقانه، 331)

[زرّین شاخه های پُربار به خوشه های زرد رسیده و پُردانۀ گندم اشاره دارد.]

من می اندیشم ...

من به بوی غنی گندمزار

من به افسانۀ نان

(تولّدی دیگر، در غروبی ابدی، 352)

موی تو رنگ ساقۀ گندم بود

(عصیان، گره، 264)

[موی طلایی یا مایل به سفید به ساقۀ زرد و زرّین گندم تشبیه شده است.]

خوشۀ گندم پس از بارور شدن بتدریج دانه می بندد: ابتدا فضای هر دانه از مادّۀ سفیدی پُر می شود و چنین دانۀ نارسیده را "شیری" می نامند، و بعد دانه سفت و سخت می شود:

چرا توقف کنم؟

من خوشه های نارس گندم را

به زیر پستان می گیرم

و شیر می دهم

(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، تنها صداست که می ماند، 465)

[شاعر خود به بارورکردن خوشه ها برخاسته، و به جای آب و خاک و هوا یک تنه و از وجود خویش دانه ها و خوشه ها را پُر می کند، گویی خود مادر طبیعت است که مردمان را شیر می دهد و قوتشان را فراهم می کند.]

لاله – لاله گلی ست از جنس Tulipa، در انگلیسی tulip، متعلّق به خانوادۀ Liliaceae یا تیرۀ سوسن که شامل دو گروه اصلی لاله های پرورشی یا بستانی و لاله های وحشی یا صحرایی هستند، با بیتی از جامی: نظر کن لاله را در کوهساران / که چون خُرّم شود فصل بهاران (گل و گیاه، 332):

پُر می کنم برای تو دامان را

از لاله های وحشی کوهستان

(اسیر، یکشب، ۱۴۱)

در شعر قدیم فارسی، لب گلگون و اشک خونین به گلبرگ های سرخ رنگ لاله تشبیه شده است (گل و گیاه، 336)، با بیتی از حافظ: ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم / که لاله می دمد از خون دیدۀ فرهاد، و بیتی از حزین لاهیجی: ما را لب لاله فام می باید و نیست / این شهد نصیب کام می باید و نیست (کام = دهان، آرزو):

آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالۀ خوشرنگ صحرایی

(دیوار، رؤیا، ۱78)

بر لبم شعله های بوسۀ تو

می شکوفد چو لاله گرم نیاز

(دیوار، سپیدۀ عشق، ۱۹۷)

[شعله و گرمی به سرخی لاله و شاید به داغ سیاه آن اشاره داشته باشد.]

شاخه ها از شوق می لرزند

در رگ خاموششان آهسته می جوشد

خون یادی دور

زندگی سر می کشد چون لاله ای وحشی

از شکاف گور

(دیوار، ستیزه، 226)

[جوشش خون در رگِ شاخه متناسب با سرخی لاله است و سرکشیدن زندگی از گور در اشاره به روییدن لاله از خاک، با بیتی از حافظ: نسیم وصل تو گر بگذرد به تربت حافظ / ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید (12).]

تو لاله ها را می چیدی

و گیسوانم را می پوشاندی

وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند

تو لاله ها را می چیدی

(تولدی دیگر، من از تو می مردم، 414)

[بر سر و موی من گُل می زدی، موهایی که گُل ندیده بودند – به من می رسیدی، وقتی بیشترین نیاز را داشتم.]

لاله عباسی – لاله عباسی یا لال عباسی گُلی ست از جنس Mirabilis که بعد از ظهر می شکفد و بامداد بعد می میرد. در شعر زیر، برگ به درستی به گلبرگ اشاره دارد:

خواب یه ماهی دیده بود

یه ماهی، ...

انگار که رو برگ گل لال عباسی

خامه دوزیش کرده بودن

(تولدی دیگر، به علی گفت مادرش روزی ...، 388)

نارون – نارون درختی ست پر شاخ و برگ از جنس Ulmus، در انگلیسی elm، متعلّق به خانوادۀ Ulmaceae که تاج آن به صورت گِرد و مجتمع، اصطلاحاً چتری، در بالای ساقۀ مستقیم آن قرار دارد (گل و گیاه، 498):

دیده بربند که شب آمده است ...

گوش کن بانگ قدمهایش را

کمر نارون پیر شکست

تا که بگذاشت بران پایش را

(اسیر، دیو شب، ۹۰)

تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی

(تولدی دیگر، من از تو می مردم، 413)

[گاهی تعداد زیادی گنجشک درون تاج نارون نشسته اند که دیده نمی شوند، ولی با ریختن دانه یا زدن سنگ به درخت، از میان درخت بیرون می پرند.]

نخل – نخل یا نخل خرما درختی ست از جنس Phoenix ، در انگلیسی palm tree، متعلّق به خانوادۀ Palmaceae یا تیرۀ نخل که قامتی راست و موزون و بی انشعاب دارد (گل و گیاه، 353). معروف است که نخل خرما سر در آتش و پای در آب دارد و از همین روست که در جنوب خوزستان که سطح سفرۀ آب زیرزمینی بالاست به خوبی می روید:

شهریست در کنارۀ آن شطّ پُرخروش

با نخل های درهم و شب های پُر ز نور

................................................

بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل

او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

(اسیر، یادی از گذشته، ۷۷)

[نخل و سایۀ آن، به صورت جمع، اشاره به نخلستان های ساحل شطّ العرب دارد. شاعر در شهریور 1333 پس از آمدن به تهران از روزهایی که با همسرش در اهواز بوده یاد کرده است.]

برگ های بزرگ نخل به شکل بادبزن در بالای تنۀ درخت مجتمع شده اند و با مختصر بادی به لرزه درمی آیند. شعر زیر در تابستان 1334 پس از بازگشت به اهواز، بدون همسر، گفته شده است:

بر آب‌های ساحل شطّ سایه های نخل

می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب

(اسیر، اندوه، ۱۵۴)

نرگس – نرگس گلی ست معطّر از جنس Narcissus، در انگلیسی با همین نام یا daffodil، متعلّق به خانوادۀ Amaryllidaceae یا تیرۀ نرگس که در بعضی مناطق در آغاز بهار در دشت و صحرا پدید می‏آید (گل و گیاه، 372)، با بیتی از فخرالدّین اسعد گرگانی در ویس و رامین: چنان بودند آن هر دو دل افروز / گل و نرگس به هم دیدی به نوروز. دُمگل نرگس در محل اتّصال به گل خمیده است و به نرگس حالت سر به زیر داده که به حُجب و حیا و فروتنی تعبیر شده است، با بیتی از حافظ: رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش / که شد ز شیوۀ آن چشم پرعتاب خجل:

آن روزهای عید

آن انتظار آفتاب و گُل

آن رعشه های عطر

در اجتماع ساکت و محجوب نرگس های صحرایی

که شهر را در آخرین صبح زمستانی

دیدار می کردند

(تولدی دیگر، آن روزها، 292)

نسترن – نسترن گلی ست از جنس Rosa، در انگلیسی Persian musk rose یا رُز معطّر ایرانی، متعلّق به خانوادۀ Rosaceae یا تیرۀ گلِ‏ سرخ که دارای گلهای کوچک و سفید و بسیار معطّر می باشد (گل و گیاه، 391):

با هزاران جوانه می خواند

بوتۀ نسترن سرود تو را

هر نسیمی که می وزد در باغ

می رساند به او درود تو را

(عصیان، زندگی، 285)

[سرود نسترن عطری ست که می تراود و پیک نسیم آنرا به دوست می رساند.]

نیلوفر - مراد از نیلوفر، در شعر قدیم فارسی، نیلوفر آبی ست از جنس Nuphar، در انگلیسی water lily، متعلّق به خانوادۀ Nymphaceae که کبودی پهنۀ برگ آن در سطح آب، در ترکیباتی مانند چرخ نیلوفری یا گنبد نیلوفری، توصیف گر آسمان بوده است (گل و گیاه، 412):

موج رنگین افق پایان نداشت

آسمان از عطر روز آکنده بود

گِرد ما گویی حریر ابرها

پرده ای نیلوفری افکنده بود

(دیوار، یاد یک روز، ۲۰۳)

[آکنده = سرشار. شعر تصویری از آغاز روز و آسمان روشن است. حریر ابر نیلوفری نیست، مگر آنکه آسمان نیلوفری از پُشت حریر نازک ابر نمایان باشد.]

امّا در دورۀ معاصر، مراد از نیلوفر یا نیلوفرِ پیچ گیاهی ست از جنس Ipomoea، در انگلیسی morning glory، متعلّق به خانوادۀ Convolvulaceae یا تیرۀ پیچک که گل‏های شیپوری برنگ آبی دارد و به صورت پیچ یا پیچک با تکیه بر درخت یا تکیه گاهی دیگر می‏روید، با دو بیت متعلّق به دو غزل از رهی معیّری: نازک‏اندامی بُوَد امشب در آغوشم رهی / همچو نیلوفر به شاخ نسترن پیچیده‏ام. دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم / هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم (گل و گیاه، 419):

باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو می کرد

پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار

در میان کاجها جادوگر مهتاب

با چراغ بیفروغش می خزید آرام

(اسیر، خواب، ۱۶۴)

یاس – یاس یا یاسمن گلی ست از جنس Jasminum، در انگلیسی Jasmine یا Jessamine، متعلّق به خانوادۀ Oleaceae یا تیرۀ زیتون با گلهای سفید کوچک و بسیار معطر که به صورت گیاه گلدانی یا درختچۀ بالا رونده در خانه ها یافت می شود. اصل واژۀ یاس فارسی ست و خاستگاه آن را ایران می‏دانند (گل و گیاه، 436):

پرده ها چون بالهایی از حریر سبز

از فضاها می تراود عطر تند یاس

(عصیان، عصیان بندگی)

[بر اساس متن، شاعر در تخیّل خود بهشت را توصیف می کند.]

یا نسیمی در این ره متروک

دامن از عطر یاس تر کرده

(دیوار، سپیدۀ عشق، 197)

در ره خود خسته و بی تاب

یاسمن ها را به بوی عشق بوییده

(دیوار، ستیزه، 228)

[به بوی = به خیال و آرزوی.]

چون برف می خوابید

در باغچه می گشتم افسرده

در پای گلدانهای خشک یاس

گنجشک های مرده ام را خاک می کردم

(تولدی دیگر، آن روزها، 291)

از سیاهی چرا هراسیدن

شب پُر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر خواب آور گل یاس است

(اسیر، دوست داشتن، ۷۰)

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پُر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سُکرآور گل یاس است

(اسیر، از دوست داشتن، ۱۶۱)

[در دو شعر همانند بالا، الماس به شبنم (به تناسب قطره) یا ستاره (به تناسب تقابل با سیاهی شب) یا به گلهای کوچک یاس اشاره دارد، با بیتی از سنایی در تشبیه ستاره به یاسمن و خورشید به گُل (سرخ): در دشت و باغ چیست پس از یاسمین و گُل / گردونِ پُر ستاره و دریای پُر شرار (شرار = پارۀ آتش، اخگر. دریای پُر شرار = آسمان آفتابی.)]

*          *          *

در اشعار فروغ از گونه های گیاهی دیگری نیز نام برده شده که ظاهراً با نکتۀ قابل توجّهی همراه نبوده اند:

تاک یا رَز یا درخت مو (گل و گیاه، 84): شب به روی جادۀ نمناک سایه های ما ... / سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک / سوی یکدیگر بنرمی پیش می رانند (دیوار، دنیای سایه ها).

سوسن: گلی با گلبرگ های سفید که هم به صورت خودرو در دشت و صحرا می روید و هم به عنوان گلی زینتی پرورش داده می شود (گل و گیاه، 199): در مه رنگین صبح گرم تابستان / پر کنم دامان ز سوسنهای صحرایی (دیوار، دیوار، ۲۲۲).

شب بو: گلی زینتی در رنگهای گوناگون و معطّر، به ویژه در شب: مُرده ای کز پیکرش می ریخت / عطر شورانگیز شب بوها (اسیر، صبر سنگ، ۱۵۷).

گل ابریشم یا در واقع درخت گل ابریشم: به چمنزار بیا / به چمنزار بزرگ / و صدایم کن، از پشت نفس های گل ابریشم / همچنان آهو که جفتش را (تولدی دیگر، فتح باغ، 386).

گلابی میوۀ معروف و با تشبیه بی سابقه به ستاره: باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه / دسمال آسمون پُر از گلابی / نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی. (تولدی دیگر، به علی گفت مادرش روزی ...، 390)

گل مریم به رنگ سفید و بسیار خوشبو: من همچو موج ابر سپیدی کنار تو / بر گیسویم نشسته گل مریم سپید (عصیان، بلور رؤیا، 258).

نِی یا خیزران معمولاً در مناطق گرم و در تالاب‏ها می‏روید (گل و گیاه، 423): کارون چو گیسوان پریشان دختری / بر شاخه های لخت زمین تاب می خورَد / ... / نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس / هر دم ز عمق تیرۀ آن ضجّه می کشد (اسیر، اندوه، ۱۵۴).

هندوانه و خربزه (گل و گیاه، 467): و من چقدر دلم می خواهد / که یحیی / یک چهارچرخه داشته باشد / و یک چراغ زنبوری / و من چقدر دلم می خواهد / که روی چارچرخۀ یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم / و دور میدان محمدیّه بچرخم (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، کسی که مثل هیچکس نیست، 458).

Bahram Grami, 225 Oak Leaf Drive, Winona, MN 55987. (507) 457 – 9412

bgrami@yahoo.com

* با امتنان از دکتر فرزانۀ میلانی و مهندس جهانگیر صداقت فر برای خواندن متن و ارائۀ پیشنهادات سودمند.

** ویراستار مشاور (Consulting Editor) در زمینۀ گل و گیاه (Flora) در دانشنامۀ ایرانیکا.

یادداشت ها:

1. جلالی، بهروز (بکوشش)، دیوان فروغ فرخزاد به همراه نگرشی بر زندگی و احوال و آثار او، انتشارات مروارید، تهران، چاپ هفتم، ۱۳۷۹. (در این نوشتار، همۀ اشعاری که شمارۀ صفحه دارند از این مأخذ نقل شده اند.)

2. دفتر هنر (ویژۀ فروغ فرخزاد)، زیر نظر بیژن اسدی پور، سال اوّل، شمارۀ 2، پاییز 1373.

3. Milani, Farzaneh Malek-Zadeh, Forugh Farrokhzad: A Feminist Perspective, University of California, Los Angeles, PhD Dissertation, 1979, p. 14.

4. نادرپور، نادر، فروغ در زیر نورافکن، مأخذ 2 بالا، صفحۀ 76.

5. میلانی، فرزانه، چلچراغی در سکوت و تیرگی، مأخذ 2 بالا، صفحۀ 104.

6. عنایت، محمود، شجاعت یا پرده دری، مأخذ 2 بالا، صفحۀ 74-73.

7. در شعر قدیم فارسی، از اطلسی، اقاقیا، پونه یا پودنه، پیچک یا موچسب، شمعدانی، کُندر، گل ابریشم، گل قاصد، گل کوکب، گل مریم و گیلاس نام برده نشده است.

8. از تولّد تا هجده سالگی، خانۀ ما در نزدیکی خانۀ فروغ بود. طی سالهای دبیرستان، تقریباً همه روزه، به ویژه در تابستان ها، برای دیدن دوستی که هنوز نزدیک ترین به من است، به کوچۀ خادم آزاد (در ایستگاه دلبخواه، بین چهار راه مختاری و گمرک امیریّه) می رفتم. انتهای کوچه، درب رو به رو، منزل سرهنگ فرخزاد بود. گاهی فروغ را که به خانۀ پدری سرمی زد و خیلی بیشتر از او کلوریا خواهر کوچکترش را در کوچه می دیدیم. با مهرداد برادر کوچکترشان در دبیرستان رهنما هم مدرسه بودیم. و من که در 14 سالگی خزعبلاتم را پدرم زیر عنوان "وداع" به چاپ رسانده بود و در مدرسه و محل با طعن و تعجّب رو به رو بودم، این تفاخر بچّه گانه را هم داشتم که فروغ بچّه محلّ ماست!

9. نیکبخت، محمود، شعر و زندگی فروغ فرخزاد: از گمگشتگی تا رهایی، مؤسسۀ انتشارات مشعل، اصفهان، 1372، صفحۀ 45 و 114.

10. گرامی، بهرام، گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی (تشبیهات و استعارات)، با مقدمۀ ایرج افشار، انتشارات سخن، تهران، چاپ اول آبان 1386، ویراست دوم فروردین 1389. (ارجاع به کتاب گل و گیاه در این نوشتار، به شمارۀ صفحه در ویراست دوم است.)

11. شمیسا، سیروس، نگاهی به فروغ فرخزاد، چاپ سوم، انتشارات مروارید، تهران، 1376، صفحۀ 34.

12. در دو جای دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، صفحۀ 433 و 442، واژۀ لاله آمده که گمان می رود اشاره به چراغ لاله باشد.