پیام جزایر ایرانی
سراینده استاد هما ارژنگی
ای یاوه گوی نادان، بازیچهی شغالان،
چون شیرخواره طفلان، از رسم و راهِ مردان
گویا خبر نداری!
تو از کنامِ شیران، از خطهی دلیران،
گویا خبر نداری!
****
این خاکِ پهلوان خیز، این توتیای زر خیز،
با جانِ ما سرشته
پیوند جاودانش، بر سنگِ کوه و دریا،
با خونِ ما نوشته
ای سرزمین من!
سروده ای زیبا و بهاری از استاد هما ارژنگی را با صدای شاعر در اینجا بشنوید
ای سرزمین من
هر جا که میروم
مهر تو در غبار سپید ستارهها
در بی کران سرخ افقهای دوردست
یا بر ستیغ شامخ آن قلههای سخت
میخواندم به خویش...
با عشقت ای بلند !
در بزم دلگشا و فروزان لالهها
یا در نگاه مست غزالان تیزپا
در جام سبز و دلکش هر بیشۀ بلوط
با بوسههای باد به لبهای خشک لوت
از خویش میروم...
کم کم بهار میرسد و دشت های سبز
در موج سرخ و گرم شقایق شناورند
به مناسبت سالگرد درگذشت استاد محمد مهریار
سرودهای از استاد ادیب برومند
به شهر سپاهان یکی مَرد بود / که در علم و فن بی هماورد بود به تحصیل دانشوری بس نکرد / از آموختن روی واپس نکرد به تدریس طی کرد عمری دراز / سپرد اندر این ره نشیب و فراز نیاسود یک دَم از آموختن / نفرسود از دانش اندوختن همی خواند و بنوشت تا زنده بود / درین پهنه پیوسته تازنده بود شد از جمله دانشوران وطن / هنریار و فرمند و صاحب سخن
کوههای کشورم
تازهترین سروده استاد ادیب برومند
همراه با عکسی بی نظیر از محمد سلطان الکتابی: دورنمای دماوند از فراز کوه کرکس در اصفهان*
از دل و جان دوستدار کشورم / دوستدار کشوری نام آورم
نام او از روزگار باستان / بوده بس فخرآفرین در دفترم
نام این بشکوه مرز جان فزای / بسترد گرد ملال از خاطرم
کوههای سربلندش آکنند / پهلوانی فر غروری در سرم
عاشقم بر کوهسارانش به جان / وآن غروب دلکش زرین فرم
آتش افشاند دماوندم به بر / گر نباشد مهر ایران همبرم**
ادامه مطلب ...
فلات آریان
به ایرانم، به ایرانِ جوانبختِ بلندآوازهی پیرم!
این سروده زیبای بانو هما ارژنگی را در این نشانی بشنوید
درود من بر ایرانم، به گردان و دلیرانم،
به آنانی که در راه وطن جان را فدا کردند،
به هر گمنام و نام آور که از مهر وطن ره توشه ای دارد،
درود من برآن کاو در دل خود عشق می کارد...
∗∗∗∗
من اینک در سر شوریده ام، عزمی دگر دارم
بر آنم تا که از پشت غبار قرنهای رفته و تاریک،
نقاب از چهرهی ایام برگیرم
غبار از قامت تاریخ برشویم
و در رگهای پر مهر تو ای: پاینده ایرانم،
چو خونی تازه بر جوشم ،غزل خوانم، سر افشانم ...
ادامه مطلب ...درود به کورش
سروده شاعر ملی استاد ادیب برومند
به گیتی بسی شهریار آمدند / که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان / بسی گونه گون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن / ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل / به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای / به آسیبِ آنان دچار آمدند
چو درّنده حیوان به خونبارْ جنگ / پیِ صیدِ ننگین شکار آمدند
گروهی به هنجارِ غارتگری / سبکتاز و چابکسوار آمدند
شماری به نستوده کردارِ زشت / ز دربارِ شاهی بهبار آمدند
گروهی به کشورمداری مدیر / ولی از شرف برکنار آمدند
شماری دگر حامیِ مرز و بوم / ولی بهرِ کشتار، هار آمدند
که را دانی از جمله شاهانِ پیش / که چون کورشِ نامدار آمدند
گرانپایه کورش گرانمایه شاه / جهانیش مدحتگزار آمدند
حقوقِ بشر را چو شد پایبند / به شکرش هزاران هزار آمدند
به اقوامِ مغلوب ورزید مهر / وِرا زین سبب خواستار آمدند
ببخشود بر هرکه پیروز گشت / وَ زین رو وِرا دستیار آمدند
به همراهی اش گاهِ جنگ و نبرد / سراسر همه جانسپار آمدند
نپیمود جز راهِ همبستگی / بر آنان که از هر دیار آمدند
به هر تیرهای مهربانی فزود / گر از روم و گر از تتار آمدند
به هرکیش و دین چشمِ حرمت گشود / سویش جمله با زینهار آمدند
چنین بود آن مردِ پاکیزه کیش / که خلقش همه دوستار آمدند
سزد گر به کورش درود آوریم / که خلقی از او کامکار آمدند
بود روزِ کورش بسی دلفروز / کز او جمله امّیدوار آمدند
در این روزِ ملّیِ ایران، «ادیب»
جوانان همه شادخوار آمدند
پدر ملت ایران: کورش و فردوسی
بخشی از سروده پرفسور حسن امین برگرفته از دانشنامه منظوم ایران*
دو مَردند ایرانیان را پدر / که شد شام ایران از ایشان سحر
یکی کورش، آن شاه ایرانمدار / دگر نیز فردوسی نامدار
بنا کرد کورش گر آیین داد / سخن نیز فردوسی آیین نهاد
یکی در سخن و آن به قانون نیک / ندارند در کار خودشان شریک
یکی مرد نامی ز جنگآوران / دگر در سخن پیر رامشگران
یکی سرکشان را کشیده به بند / دگر داده بر مردم اندرز و پند
از او چون وطن از سخن زنده گشت / «زمین شش شد و آسمان گشت هشت»
فتح بابل و فرمان حقوق بشر کورش
به اقلیم بابل در آن سال و ماه / نبونید بیدادگر بود شاه
چو کورش خبر شد ز کردار او / بس اندیشه فرمود در کار او
ز ایران سپاهی فراهم نمود / به جنگ نبونید بشتافت زود
نبونید تسلیم شد در نبرد / شهنشاهش از شهر تبعید کرد
هم آنگاه دستوری از سر، نوشت / برای ملل حکم دیگر نوشت
به فرمان او حکمی انجام شد / که منشور آزادیاش نام شد
یکی استوانه ز کورش بهجاست / حقوق بشر خوانیاش گر رواست
شهنشاهی کورش پاک دید / ز قفقاز و جیحون به عمان رسید
هم از داردانل رفت تا رود سند / فراتر به هندوکش و مرز هند ...
عبرت کافی!
سروده استاد ادیب برومند
هر که از گشت زمانها، عبرت کافی گرفت / بهر فرجام نکو، پویایی وافی گرفت
قدرت ده روزه را هرگز نباشد اعتبار / نزد آن کو در عمل اندیشه صافی گرفت
هر که باشد تکیهزن بر تخت قدرت بایدش / عبرت از قتل مشقتبار قذافی گرفت
رهبر سوریه، گرعبرت نگیرد زین حساب / بایدش پاداشِ ظلم و رسم اشرافی گرفت
حرفهای بیعمل آخر کِشندش در سقوط / هر که در جای عمل آیین حرافی گرفت
بس خطا بودی که آهوی خطا شد بیخیال / زآن شکار افکن کِش اندر دام خوش نافی گرفت
عاقبت معلوم گردد زّرِ قلب از زّر ناب / چون کس اندر آزمونش راه صرافی گرفت
بس شرف دارد شرف بر حاکم جبارکیش / آن که در دکان عزت، پیشه علافی گرفت
گر قوافی سخت بودی در سخن، اما «ادیب»
آخر از طبع توانا بهره شافی گرفت
غمِ زاینده رود
----
سوگچامه ای از استاد ادیب برومند در اندوه زاینده رود
خشک دیدم بستر زاینده رود / بیتامل از سرم برخاست دود !
خاطرم افسرد چون پژمرده برگ / بار وحشت طاقتم از کف ربود !
قطرههای اشک بر رویم دوید / لکههای ابر بر اشکم فزود !
نمنم باران چو شد همراز من / دیدمش گریان به حال زندهرود !
رود بودی بر سپاهان همچو جان / بهر او دارم غم بود و نبود !
در غم رود اصفهان گرید که وای / وای رودم، وای رودم، وای رود !
آب، تا افتاده از بستر جدا / مانده ناراحت به بند ناگشود !
رود را بی آب کی دیدن توان؟ / کو حریری در جهان بی تار و پود ؟
رود را بی آب کی باشد صفا / چون نباشد بر لبش زیبا سرود؟
رود گر واماند از لالاییاش / کی تواند اصفهان بی او غنود ؟
پل بود بشکسته دل از بهر آب / آب بفرستد به پل صدها درود
رود و پل از هم جدا افتادهاند / هر یکی نالان ز جمعی ناستود !
پل ندارد طاقت هجران آب / از خدا خواهد وصالش زود زود
مرد و زن، زین ماجرا آشفتهاند / سیر از سیرند و از گفت و شنود
چون شود زرینه رود* از آب پُر / اصفهان رقصان شود با چنگ و رود
بارالاها جاودان پاینده دار / اصفهان را همره زاینده رود
------
* زرینه رود: نام دیگر زاینده رود است