حال و هوای بهار دلکش در اصفهان زیبا
ایراننامه – معصومه شهباز: گرچه زایندهرود باز هم تشنه به نظر میرسد و بسترش از میان اندک آب جاری گشته از زردکوه بختیاری نمایان است و یا پلهای تاریخی و یگانه خواجو و سی و سه پل رنجور بر فراز این رود ایستادهاند اما وقتی در کرانه زندهرود چشم دوخته بر عبور بی امان و هیجان مردم شهر در روزهای واپسین سال 89 به تماشا نشینی و بخواهی به دور از دغدغه آب و گل و یا مشقتهای زندگی، دل به امید و زندگی بسپاری و بهار را با چشم دل میزبانی کنی، بوی بهار و نوروز از گوشه کنار شهر به مشام جان می رسد؛ روح را نوازش و آواز زندگی سر میدهد. پا به پای لغزیدن آب در پیچ و خم رگ حیاتی شهر، مردان و زنان و کودکان هر کدام با اندیشهای رو به مقصدی روان هستند. به نظر میرسد سهراب چهل سالگی را رد کرده، او عکاسی است که بیست سال از مردم در کنار سی و سه پل و زاینده رود چه خشک، چه پر آب عکس گرفته؛ حال و هوای مردمی که هر روز با آنها سر و کار دارد را خوب می شناسد؛ او صدای آمدن بهار را از تند شدن راه رفتن و تکاپوی مردم شهر میشنود و میگوید بوی بهار را با تمام وجود حس می کند. سهراب ظاهری خسته داشت؛ موهای جو گندمی و دندانهایی که میتوانستی بشماری اما در پس این چهره امید بود که گهگاه از لابهلای صحبت هایش پر میکشید؛ از زندگیاش راضی به نظر میرسید.
آن طرفتر، کنار دهانه سی و سه پل، مجید که تقریبا سی و چند سال داشت از وضعیت اقتصاد در آستانه بهار گله داشت و میگفت: چشمم دنبال خرید شب عید هست ولی جیبم دنبال خرید نیست. مجید بعد از چند ثانیه از تفسیر نا امیدانهاش گرچه شاید رنگ حقیقت داشت پشیمان شد و ادامه داد: ولی آب و هوا بهاری شده؛ همین عید نوروز برایمان مانده که دلمان را خوش کنیم؛ حاجی فیروز که بیاید پیام عشق و زندگی می آورد.
کمی جلوتر زنی با چند کیسه که محتویات خریدش بود از میدان انقلاب وارد سی و سه پل شد. برای نوههایش هدیه خریده بود. او هم حرفهای مجید را می زد و میگفت: دیگر نمیتوان عید نوروز را آنطور که پیشترها میشد، جشن گرفت.
مادر بزرگ مهربان از حال و هوای نوروز در سال های قدیم گفت، از شور مردم در اسفند که به پیشواز بهار میرفتند، از دور ریختن کینهها و خانه تکانی دلها و گفت: آب و هوا خوب و بهاری شده اما دل باید شاد باشد تا عید هم بیاید.
آنقدر دنبال کار هستم که دیگر یادم به عید نیست؛ هر روز شاد باشی، همان روز، عید است. علی، کارگری بود که با این گفتهها سرش را پایین انداخت، دستی برای ما تکان داد و رفت. اما حسین در حالی که دختر کوچکش را بغل کرده بود و با دست، مردم خبابان را نشانه می رفت، گفت: زندگی زیبا است اما اگر زیبا نگاهش کنیم؛ اگر قانع باشیم و حرص دنیا را نزنیم، بوی بهار را حس می کنیم؛ مگر قدیم مردم چه داشتند؟! دلشان شاد و بزرگ بود، زندگی را زیبا می دیدند، نوروز چیزی فراتر از قالب نو کردن لباس و سفرههای رنگین است.
حرفهای حسین به دل مینشست؛ از عقل هم دور نبود، شاید آنقدر در گیر و دار کلاف سردرگم زندگی باشیم که دیگر مجال تنفس حال و هوای نوروز آنچنان که پیشترها بود، نباشد؛ اما چشمه همیشه جاری ایام بیآنکه نظر کسی در آن مؤثر افتد همچنان در خروش است. اکنون بهاری نو در حال زایش و سر خطی دیگر از مشق زندگی در پیش رو است. بهارها و نوروزها می آیند و میروند، آنکه چشم باز کند، نو کردن لباس و زایش زمین را خواهد دید و این خود، دستمایهای است برای شور زندگی و عشق به زیستن در ایرانی آباد. قطعا پیام دوستی و دور ریختن پلیدیها در نو کردن جان و تن ، رمز پایداری نوروز باستانی در اندیشه ها و زندگی مردمانی است که آن را جشن می گیرند.
همه جای ایران بوی بهار و نو شدن به خود گرفته. اصفهان نیز با شبهای دل انگیزش در خنکای زنده رود با پلهای پیراسته شده با نور، آن جا که دست بلند درختان باغهای فرح بخش و شهرهاش بر پیشانی سپهر میساید و در و دیوار و آسمانش با کاشیهای فیروزهای و نقش و نگارها مفروش گشته، عزم خانهتکانی کرده و به میزبانی حاجی فیروز و عمو نوروز رخت نو بر تن خواهد کرد؛ شور زندگی و تکاپوی مردم در گذرها و معابر این شهر رنگ و بوی بهار را دو چندن ساخته، گرچه بوی گرانی هم می آید اما این قصه، قصه هر ساله است.