ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

سروده مهندس محمود سلطانی برای زاینده رود

     

  

مثنوی ِ زاینده بـود

در دومین همایش هفته اصفهان، یکی از برنامه‌هایی که با استقبال زیاد حاضران روبرو شد، برنامه مثنوی‌خوانی آقای مهندس محمود سلطانی، دوستدار اصفهان و کوشنده محیط زیست بود. وی در سروده شیوایش با نام «مثنوی زاینده بود» از روزگاری نه چندان دور که زاینده رود، زاینده بود، یاد کرد و اندوه امروز زنده‌رود و بی آبی‌هایش را به تصویر ‌کشید. با سپاس از ایشان که این سروده را برای انتشار به ایران‌نامه سپردند، این مثنوی زیبا و پُر اندیشه را در ادامه بخوانید:  

         

به عصری که شد ادعا، اصفهان

 نماد ترقّی شده در جهان

چنان خشک شد آب زاینده رود

که مانند آن، دیده نادیده بود

کفِ  رود، با تابش آفتــاب

همه خاک بود و غبار و سراب

نه آبی به دشت و به هامون رسید

نه کس آه و فریاد دهقان شنید

تلاشی اگر بود ، شد صرف شهر

جهان شد به کام کشاورز، زهر

روان‌های مردم هم از این بلا

دُژَم گشت و در دام غم مبتلا

یکی از بزرگان این سرزمین 

خِردمند و دانـادل و تیزبین 

که عِلم و عمل در هم آمیخته        

عَلَیه کژی ها  برانگیـخته

نه لرزیده از بادها جان او

نه آورده سر ، پیش دونان فرو

تپیده دلش بَهر این مرز و بوم

شده پنجه در پنجه با هر هجوم

چو دید اصفهان را به این حال و روز

برآشفته گردید و با آه و سوز

شنیدم که با بستر زنده رود

شبی بُود در حال گفت و شنود

بپرسید از رود ، از روی درد

چه کس یا چه چیزی تو را خشک کرد

شنید این سخن را  چو زاینده رود

به آه و به زاری چنین لب گشود :

اگر در من آثاری از آب نیست

وجودم اگر پاک و شاداب نیست

به دست مدیـران ناآشـنا

به تـاراج بردنـد آب مرا

مرا عده ای چون که نشناختند

به من مثل قوم مغول تاختند

گـروهی گرفتـند آب مرا

به ناحق کشیدند تا قُـلّه ها

گروهی دگر  می دهندم عذاب

به تزریق پسماند یا فاضلاب 

از آن بدتر این است پای مرا

گشودند در سایر حوضه ها    

قرار  است گویا شوم رهسپار

پس از یزد و کرمان ، رَوَم چابهار 

مرا  گر نگهبـان دانا بُدی

سرانجام من کِی چنین می شدی ؟

پی حفظ نام و مقـام خودند

همانان که از خوان من می خورند

من از خشکسالی نِه ام در عذاب 

مرا آدمی کرده خشک و کم آب

اگر آدمی عقل و انصاف داشت ،

به حال طبیعی مرا  می‌گذاشت،

کجا خشک یا نیمه جان می‌شدم ؟

چرا خسته و ناتوان می شدم ؟

مرا از چه خوانید زاینده رود ؟          

بگویید رودی که زاینده بـود

اگر کارها طبق برنامه است

چرا بند جان من از هم گسست

مدیریت حـوضه آبخـوان

بوَد  معتـبر  در  تمام  جهان

علیرغم هشدار  دانشوران

چرا حوضه ها را شکستید ؟ هان؟

طبیعت که شنگول و منگول نیست

و یا پُست و مایَملَک و پول نیست

که تقسیم بر حَسب استان شده

برای همه دشمن جان شده

مدیـریت  جـامع  آب  را

نکـرده کسی درک ، بین شما

کجای جهان این همه سد زدند ؟

فزون از هزار و ز پانصد زدند

نماد ترقی، فقط سد که نیست

اگر هم بوَد، سدّ بی حد که نیست

 طبیعت منظم‌ترین سازه است

همه ساز و کارش به اندازه است

مگر نانتان از دل خاک نیست

غذاتان مگر حاصل خاک نیست  

اگر آب سر چشمه زندگی است

اگر مایه رشد و بالندگی است

چنین دشمنی با طبیعت چرا ؟

طبیعت،  اسیر سیاست چرا ؟

نگه کن به جنگل ، به مرتع ، به دشت

که از آدمی چون بر آنها گذشت

چه مانده مگر  از طبیعت بجا ؟ 

چه آمد سر آب و خاک و هوا ؟

بوَد این منـابع به امر خـدا              

به رسم امانت به دست شما

نمی دانم امروزه نوع بشر             

چه می خواهد از این طبیعت دگر

چرا دل به امروز خوش می کنید 

چرا  بر سر شاخ  بُن می بُرید

چو عقل و درایت نباشد به کار

کجا زندگی می شود پایدار ؟!

در انجام هر کار ، باید نخست        

بکاوید و بگزید راه درست

بیاید زمانی که بس دور نیست 

شود آشکارا  که  بازنده کیست

در این خانه باقی اگر یک کس است

طبیعت لجن مال صنعت ، بس است

من آن را که باید بگویم ، تمام

کنون با تو گفتم ، دگر والسلام

هر آنکس که این گفتگو را شنید

 ز اعماق جانش خجالت کشید

که ما با طبیعت چه ها می کنیم

 مغول هم نکرد آنچه ما می کنیم

طبیعت همانا بوَد سخت گیر

بگیرد به ما سخت ، هر چند دیر

خدایا تو ما را بِبَر سربلنـد  

به راهی که اهل خِرد می روند

خدایا تو ما را به راهی سپار

که راه ترقی شود پایدار

نظرات 1 + ارسال نظر
نوشین 8 آذر 1389 ساعت 11:12 ق.ظ


بسیار عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد