ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

کورش بزرگ سروده هما ارژنگی

 

کورش بزرگ

سروده ای از: بانو هما ارژنگی

به مناسبت روز جهانی کورش بزرگ

اجرای زیبای این اثر ماندگار را با صدای شاعر در اینجا بشنوید  

 

در یک غروب کهنه و بی رونق و تار

در حسرت یک پنجره تا روشنایی

در جستجوی روزنی سوی رهایی

در آرزوی فرصت دیدار انسان

زین می کنم من توسن اندیشه ام را

هر سو شتابان... 

 

در زیر چتر آسمان هر جا که پویم

جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست

در چارسوی این رباط  کهنه گویی

مردی و رادی و وفا فرمانروا نیست... 

 

دژخیم ایام،

با داس خون آلوده درنده خویی،

در کار بیداد و جنون ترکتازی است

پندار آدم،

پندار ظلم و پیشه اش ویرانه سازی است... 

تن خسته از اندیشه های زندگی سوز،

در آرزوی دیدن روزی دل افروز

در حسرت دیدار انسان

آن سان که باید،

آن سان که شاید،

یک بار دیگر،

 کافور غم از جسم جانم می تکانم

دل را ز چنگ ناامیدی می رهانم.

پژواک فریادم هوا را می شکافد: 

« آخر کجایی ، روشنایی؟ » 

 

ناگه به یک بار،

از لابه لای ابرهای سرد و غمبار

گل می کند خورشید زرتار

با رنگ های روش و شاد

در چهره پاک ابرمردی امرداد...  

مردی که از ژرفای تاریکی درخشید

جوشید و کوشید

مردی که بنیان ستم  زیر و زبر کرد 

چون جویباری نرم و آرام،

بانگ نوای مهرخیزش

در گوش‌هایم می‌نشیند:

 

« کورش منم، شاه جهان، شاه پیمبر،

کورش منم، کشور رهان ِ  دادگستر

آزاده‌ای پویای راه روشنایی

دلبسته آیین مهر و پارسایی... 

 

در گرم گرم ظلم و تاراج،

در روزگار برده داری،

آن گه که ددخویان خون‌ریز

با سرفرازی،

فرزند آدم را به آتش می کشیدند،

مست جنون و شهوت و خون

گوش و زبانش می بریدند،

هرجا که رفتم،

هرجا که بودم،

از چهر گیتی ننگ دژخویی زدودم

من مهر را در سینه هستی نشاندم

مهرگیای من در این دنیای تاریک

از ژرفنای دشمنی ها سربرآورد

از آن، هزاران بوته زرینه رویید

هر بوته گل کرد...  

در روزگارانی که هر کشورگشایی

شهر و دیار مردمان ویرانه می کرد،

وقتی که بوتیمار اندوه،

در هر سرایی لانه می کرد،

هر جا رسیدم

ویرانه ها را سربه سر آباد کردم.

در سایه تدبیر و رایم

گسترده شد گیتی همه در زیر پایم 

آشور و ماد و بابل و لیدی سرایم 

من رامش و مهر و خرد بنیاد کردم

 

در باور من،

انسان ، نماد راستینی از خدا بود

بر هستی و بر جان خود فرمانروا بود

آزادگی گنجینه ای بس پر بها بود

پس بند های برده داری را بریدم

وان بندگان از بند غم آزاد کردم.. 

آن گه به آرام،

هرکس به فرمان خدای خویش خرسند،

هرکس به آیین و مرام خویش پابند

من مردمان سوته دل را شاد کردم ... »

 

آوای کورش

آن دلنشین چاووش جان‌بخش رهایی ،

پیک سُرور و روشنایی،

بر بال‌های باد شب‌گرد

تا بی کران‌ها می شتابد... 

 

شب سایه‌های مبهمی پاشیده بر دشت

بر جلگه پارس،

روی کهن آرامگاهی ساکت و سرد 

سر می نهم بر سنگ‌های گور خاموش

از بغض سنگینی دل و جانم لبالب

زان سوی تاریکی به ناگاه

با بال‌های نورباران،

تندیس کورش، رخ می نماید

اشکم به روی گونه‌ها می‌غلتد آرام

فریاد خاموشی درونم می خروشد: 

 

ای برترین آزاده، ای ماناترین مرد

اینک تو بنگر

بر روزگار تیره و غمبار انسان

شاید ندانی سفره چرکین دنیا

امروز هم پا تا به سر رنگین ننگ است

شاید ندانی سینه گسترده خاک

امروز هم بازیچه آشوب و جنگ است

حالا نژاد و رنگ، حرفی تازه دارد

حالا سر بازار آدم می فروشند

آزادی و آزادگی افسانه گشته

ای برترین آزاده، ای ماناترین مرد.  

 

ناگه غریو همسُرایان شبانه

پژواک فریاد مرا در می رباید

گویی، زمین و آسمان سرداده با درد

بر بال‌های باد شبگرد،

این ناله سرد:

آخر کجایی روشنایی؟

آخر کجایی روشنایی؟

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 7 آبان 1389 ساعت 07:19 ق.ظ

با درود بر سپنتا
کورش هما ارژنگی کورش رهایی بخش و شادی بخش و امید آفرین است. فکر میکنم نباید در دخمه ها دنبالش گشت. کویها و برزنها ی انسانی گواهی بدهد باری هست و آن زنده از زندگانی است که به سوی ایشان بال گشوده و به بازو و خردجمعی مان زیست می کند.

زهره 7 آبان 1389 ساعت 10:38 ق.ظ http://shabeirani.blogspot.com/

هفتم آبان، روز جهانی بزرگ مرد تاریخ ایران و جهان، کوروش کبیر، شاه شاهان بر همگان شاد و خجسته باد...

رویا 7 آبان 1389 ساعت 04:24 ب.ظ

کوروش تا ابد زنده است و پاینده

parsis 28 آبان 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.aryarman.mihanblog.com

بسیار بسیار بسیار زیبا و تاثیرگزار بود
اشک بر گونه های من جاری کردید...

رزیتا 30 آذر 1390 ساعت 12:10 ب.ظ

با عرض ادب و احترام
شعر بسیار زیبای استاد گرامی خانم هما ارژنگی من رو بر سر ذوق آورد تا دوباره بعد از سالیان دراز چند خطی روی کاغذ بیارم. امیدوارم مورد قبول واقع بشه

بانو همای نازنینم،
ای که به دنبال رهایی
یا روزنی تا روشنایی
در صفحه های تیره تاریخ میهن
در جستجوی رادمردی رهگشای

من هم چو تو بالنده هستم
از اینکه در بگذشته دوران
نام جهانداری چو کورش
آزاده ای، فرمانروایی دادپرور
از افتخارات بشر در این زمانه
بر میهنم سایه فکنده

لیکن کنون ای نازنین یار
لختی به دوران معاصر هم نظر کن
شاید درون چند برگ آخر
در اوج تاریکی و جهل و ظلم و بیداد
بتوان دوباره رادمردی رهنما یافت

مردی که چون کورش ز ایران
از میهن ما سر برآورد
نامش بهاء، رسمش همه مهر و محبت
خدمت به انسان
اندیشه اش ترک تعصب
ترک تقالید و خرافات
صلح و صفای اهل عالم

گفت از بزرگی و مقام و شأن انسان
گر راست گوید، چون راست پوید
انسان بلند است، انسان بزرگ است
چون زیورش انسانیت، اخلاق باشد

گفتا که ما چون میوه های یک درختیم
چون برگهای شاخساریم
فرقی نداریم، یک ریشه داریم
سرخ و سفید و زرد و تیره
ما جملگی مخلوق یک پروردگاریم
گلهای رنگارنگ بوستانیم
زیبایی ما اختلاف رنگهامان

گفت این جهان چون یک وطن محسوب گردد
اهلش تمام من علی الارض
باید که ما یک یک بکوشیم
در راه صلح و وحدت و اصلاح عالم

گر تیرگی ظلم و بیداد
چشمانمان را تار کرده
اینک زمان همت ماست
تا همچو کورش
بار دگر بر پای خیزیم
احیای ایران، اصلاح عالم
از همت من، از همت تو

من سرفرازم این زمان چون پیشه من
آزادگی، انسانیت، صدق است و انصاف
مقصود من خدمت به انسان
باشد تعالیم بهاء سرلوحه من
در راه خدمت
کورش بود اسطوره ام
در راه عدل و حق و عدالت

رزیتا

درود
سپاس از شما دوست گرامی
به دیدگاه شما و باور شما احترام می گذارم.
هرچند که خود نیز بر این باورم که جایگاه کورش بزرگ را هرگز نتوان با جایگاهی فردی چون میرزا حسین‌علی نوری (بهاء الله) در یک حد و اندازه دانست چون ظرفیت زمان و مکان دوران کورش بزرگ با دوران بهاء الله به هیچ روی قابل مقایسه نیست.
اما نکته دوم:
آنچه را که نباید فراموش کنیم این است که در طول تاریخ ما از کورش و زرتشت و مانی و مزدک و انوشیروان و ... تا دوران معاصر بسیار کسانی بوده اند که در نقش مصلح اجتماعی یا فرهنگی یا سیاسی پای به عرصه نهاده اند و هر یک جای و جایگاه خود را دارند اما جنبه تقدس بخشیدن به آنها به ویژه آنانی را که در دوران معاصر پای به عرصه نهاده اند در تضاد با همان روند اصلاحی که آنها خواستارش بوده اند، می دانم.

چرا اگر یک انسان زمینی حرفی برای گفتن دارد باید او را و سخن او را آسمانی بدانیم تا سخنش خریدار و شنونده پیدا کند.
مگر آموزگار بودن چه اشکالی دارد که باید افراد را پیامبر بدانیم تا ارج و ارزش سخنشان مشخص شود.
بر همین بنیان است که زرتشت و مزدک و مانی خود را آموزگار و پیام دهنده می دانند نه رسول و پیغمبر یا مامور فرستاده از جانب خدا.
پیام آنها هم نتیجه خرد خود آنها و دریافت آنها و همپرسگی با خرد و اشا است نه الهام یا وحی از جانب خدا.

امروز سخن سعدی یا مولوی در نثر و شعرشان همان اندازه ارزش و پیام جهانی دارد که سخن بهاء الله اما چرا باید یکی را شاعر و دیگری را پیامبر بدانیم؟ آیا چون خود او ادعا نموده یا پیروانش چنین خواسته اند؟

البته این ها دیدگاه من بود و اگر سرکار خانم هما ارژنگی هم در این مورد دیدگاهی داشته باشند خرسند خواهیم شد که بازگو فرمایند.
ارادتمند
شاهین سپنتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد